دلنوشته های روزمره

دلنوشته های روزمره

مرد تنهای شب
دلنوشته های روزمره

دلنوشته های روزمره

مرد تنهای شب

دیگران را بفهمیم

دیگران را بفهمیم

عکس عاشقانه
اگر کسی بیش از حد می خندد، حتی به مسائل خیلی ساده و معمولی؛ او از درون به شدت اندوهگین است.
اگر کسی بیش از حد می­خوابد، مطمئن باشید که او احساس تنهایی می­کند.
اگر کسی کمتر حرف می­زند و یا در زمان حرف زدن بسیار سریع صحبت می­کند؛ این بدان معنی است که رازی برای پنهان کردن دارد.
اگر کسی قادر نیست بگرید، او شخصیتی ضعیف است.
اگر کسی بطور غیر نرمال غذا می­خورد، از استرس و فشارِ زیاد رنج می­برد.

ادامه نوشته

شاید فردا

شاید فردا دیر باشد

عکس عاشقانه
روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قرار دهند .
سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در مورد هرکدام از همکلاسی هایشان بگویند ، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند .
بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هرکدام از دانش آموزان پس از اتمام ،برگه های خود را به معلم تحویل داده ، کلاس را ترک کردند .
روز شنبه ، معلم نام هر کدام از

دانش آموزان را در برگه ای جداگانه نوشت

ادامه نوشته

جایزه

جایزه پیدا کردن قاتل !
جنایت کاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی، با لباس ژنده و پر گرد و خاک و دست و صورت کثیف، خسته و کوفته ، به یک دهکده رسید.
چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود.
او جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد و به پرتقال های بزرگ و تازه خیره شد.
اما بی پول بود.

عکس عاشقانه

بخاطر همین دو دل بود که پرتقال را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدائی کند.
دستش توی جیبش تیغه چاقو را لمس می کرد که به یکباره پرتقالی را جلوی چمشش دید.

ادامه نوشته

حیدر کرار علی علیه السلام

تا قافیه با نام علی جور درآمد
از رگ رگ من مستی مستور در آمد
از مأذنه آوای " هوالعشق" بلند است
از قافیه فریاد " هوالنّور " درآمد
در شام "فَلا هادیَ لَه " کعبه ترک خورد
از سینهٔ دیوار حرم نوردر آمد
نزدیک شد و بوسه کف پای علی زد
خورشید که از فاصله ای دور درآمد
هستی پُرِمستی شد و چرخید به دورت
از دور ضریح تو که انگور درآمد
موسی دَمِ صحن تو نشست و به همه گفت
این نور همان است که از طور درآمد
یک عمر زمین خورده ی دُرّ نجف توست
فیروزه که از خاک نشابور درآمد
شیرینی اوصاف تو مانند عسل بود
این قاعده از کندوی زنبور درآمد
آن ها که سرِ سفره ی حیدر ننشستند
دیدند که آش خلفا شور درآمد
از منکر اوصاف علی نیست توقّع
این جانور از روز ازل کور درآمد
باید که بپرسی مزه ی عشق علی را
از میثم تمّار که منصور درآمد
هر کس هوس تیغ تو را کرد پَرَش ریخت
مثل پدر عَمر که بدجور درآمد
نام تو نمک بود و به شعرم مزه ای داد
این شد که غزل های من اینجور درآمد
بگذار که خاک کف نعلین تو باشد
آن روز که این شاعرت از گور درآمد

ادامه نوشته

یا مولا علی علیه السلام

وای به من، من و ثنای علی
عفـو کند مـرا خدای علی
جهان چه قابل که فدایش شود
فاطمه گـردیـده فدای علی
آینۀ روی خدا چهر اوست
دین تمام انبیا مهر اوست
****
کیست علی؟ معلم جبرئیل
کیست علی؟ پیر هزاران خلیل
کیست علی؟ امیر، خیرالامیر
کیست علی؟ وکیل نعم الوکیل
کیست عـلی؟ تمـام آیین من
عقل من و عشق من و دین من
****
پاک سرشتم که سرشتم علی است
مرغ بهشتم که بهشتم علی است
«میثم» بی دست و زبانم، ولی
هر چه که در نخل نوشتم علی است
گو که در آرند ز تن پوستم
تـا ابـدالـدهر علی دوستم
****

صیام تا قیام 2 - غلامرضا سازگار

جملات سنگین آموزنده و بسیار عمیق

دوست دارم که دمادم نفسی تازه کنم

کنج ایوان بنشینم نفسی تازه کنم

زیر آن بارش باران که دلم میخواهد

راستش از تو چه پنهان که دلم میخواهد،

تا نفس هست دمادم به علی فکر کنم

فارغ از عالم و آدم به علی فکر کنم

تا غمی را که به دل هست ز خاطر ببرم

فقط از وصف علی لذت وافر ببرم

قصه هیبت این مرد شنیدن دارد

چشم وا کن که به تصویر کشیدن دارد


شب همان شب که سفر مبدأ دوران می شد
خط به خط باور تقویم مسلمان میشد
شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب

صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب

در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها

باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها

دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند

جان پیغمبر خود را سپر خود کردند

مرد مردی که کمر بسته به پیکار دگر

بی زره آمده در معرکه یک بار دگر

تا خود صبح خطر دور سرش می رقصید

تیغ عریان شده بالای سرش می رقصید

مرد آن است که تا لحظه ی آخر مانده

در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده

گرچه باران به سبو بود و نفهمید کسی

و محمد (ص) خود او بود و نفهمید کسی

در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها

بازهم چاره علی بود نه آن دیگرها

دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند

جان پیغمبر خود را سپر خود کردند

بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد

آیه ترس برای چه کسی نازل شد

بگذارید بگویم خطر عشق مکن

جگر شیر نداری سفر عشق مکن

عنکبوت آیه ای از معجزه بر سر در دوخت

تاری از رشته ایمان تو محکمتر دوخت

از شب ترس و تبانی چه بگویم دیگر

از فلانی و فلانی چه بگویم دیگر

یازده قرن به دل سوخته ام می دانی

مهر وحدت به لبم دوخته ام می دانی

باز هم یک نفر از درد به من می گوید

من زبان بسته ام و خواجه سخن می گوید:

"من که از آتش دل چون خم می در جوشم

مهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم"

طاقت آوردن این درد نهان آسان نیست

شقشقیه است و سخن گفتن از آن آسان نیست

ادامه نوشته